صعود به قله حماقت: سفری در دنیای اثر دانینگ-کروگر

27/02/1404 14:53

تا حالا در جمعی بوده‌اید که یک نفر با اعتمادبه‌نفسی در حد فاتحان اورست، درباره موضوعی حرف بزند که شما می‌دانید هیچ‌چیز از آن نمی‌داند؟ از سیاست و اقتصاد گرفته تا تئوری‌های پیچیده فیزیک کوانتوم در مهمانی‌های خانوادگی. همه‌مان دیده‌ایم. آن عمویی که بعد از دیدن یک مستند بیست‌دقیقه‌ای، راه‌حل تمام مشکلات خاورمیانه را پیدا می‌کند یا آن دوستی که بعد از دو هفته کلاس یوگا، طوری از «چاکرا» و «انرژی کائنات» حرف می‌زند که انگار سال‌ها در تبت ریاضت کشیده. راستش را بخواهید، این پدیده آن‌قدرها هم اتفاقی نیست. یک اسم علمی و شیک هم دارد: اثر دانینگ-کروگر. این مقاله سفری است به دنیای این سوگیری شناختی عجیب؛ پدیده‌ای که باعث می‌شود افراد نابلد، توانایی‌های خود را بسیار بیشتر از واقعیت تخمین بزنند و در اوج نادانی، بر بلندای قله حماقت بایستند. سفری که شاید کمی تلخ باشد، اما قول می‌دهم دست‌کم حوصله‌سربر نباشد.

اثر دانینگ کروگر چیست؟ آشنایی با نمودار اثر دانینگ کروگر + ۷ مثال کاربردی

«قله حماقت» کجاست و چرا این‌قدر شلوغ است؟

تصور کنید دانش و مهارت در هر زمینه‌ای، یک مسیر کوهنوردی است. وقتی اولین قدم‌ها را برمی‌داریم و چند متر اولیه را بالا می‌رویم، یک تپه کوچک پیش روی ماست. از آن بالا، منظره‌ای کلی و ساده از مسیر می‌بینیم و چون هنوز از سختی‌های قله‌های بلندتر خبر نداریم، یک حس رضایت و اعتمادبه‌نفس کاذب وجودمان را می‌گیرد. اینجا دقیقاً همان «Mount Stupid» یا قله حماقت است.

این اصطلاح را دیوید دانینگ و جاستین کروگر، دو روانشناس اجتماعی، در سال ۱۹۹۹ سر زبان‌ها انداختند. آن‌ها در تحقیقاتشان متوجه یک الگوی عجیب شدند: افرادی که کمترین مهارت را در یک حوزه خاص (مثل منطق، گرامر یا حتی شوخ‌طبعی) داشتند، به‌شکل سیستماتیک، توانایی خودشان را بیش از حد دست بالا می‌گرفتند. مشکل فقط این نبود که آن‌ها نابلد بودند؛ مشکل اصلی این بود که آن‌قدر نابلد بودند که حتی نمی‌توانستند نابلدی خودشان را تشخیص دهند! به قول خود دانینگ: «اگر بی‌کفایت باشید، نمی‌توانید بی‌کفایتی خود را بدانید… مهارت‌هایی که برای رسیدن به پاسخ درست نیاز دارید، دقیقاً همان مهارت‌هایی هستند که برای تشخیص درست از غلط نیاز دارید.»

اینجاست که ماجرا کمی طنزآمیز و البته ترسناک می‌شود. آن فردی که در بحث‌های آنلاین با حرارت از نظریات توطئه دفاع می‌کند، احتمالاً دانش کافی برای ارزیابی منابع و تشخیص اطلاعات غلط را ندارد. آن مدیری که فکر می‌کند بهترین ایده‌ها را دارد و به حرف هیچ‌کس گوش نمی‌دهد، شاید آن‌قدر در کارش ضعیف است که حتی نمی‌فهمد چقدر به مشورت نیاز دارد. این نادانی و اعتماد به نفس ترکیبی خطرناک‌تر از آن چیزی است که فکرش را می‌کنیم. خلاصه که قله حماقت جای شلوغی است، چون برای صعود به آن نیاز به هیچ تجهیزات خاصی جز جهل نداری.

من هم آن بالا بوده‌ام؛ اعترافات یک همه‌چیزدان سابق

نمی‌دانم شما چه فکر می‌کنید، ولی من خودم را مبرا نمی‌دانم. چند سال پیش که نوشتن را تازه شروع کرده بودم، بعد از انتشار دو-سه یادداشت در وبلاگ شخصی‌ام، یک حس «نابغه دوران» بودن بهم دست داد. هر پاراگرافی که می‌نوشتم به نظرم یک شاهکار ادبی می‌آمد و هر نقدی را به حساب حسادت یا کج‌فهمی مخاطب می‌گشتم. راستش، خودم را یک‌جورهایی تولستوی زمانه می‌دیدم که در آپارتمانی شصت‌متری در تهران گیر افتاده.

یادم است یک‌بار یکی از دوستانم که نویسنده باتجربه‌ای بود، با احتیاط به من گفت: «قلمت خوبه، ولی ساختار قصه‌هات یه کم… یه کم شلخته‌ست.» من؟ برآشفته شدم. ساختار؟ مرد حسابی، من از ساختار فراتر رفته‌ام! من پیرو سبک سیال ذهن و این حرف‌ها هستم! چند سال طول کشید تا بفهمم آن «سیال ذهن» بودن، اسم رمز «من بلد نیستم داستان را درست جمع کنم» بوده. من با کله روی قله حماقت ایستاده بودم و فکر می‌کردم اورست را فتح کرده‌ام. این یک جور… یک جور مکانیزم دفاعی ذهنی است. پذیرش اینکه در چیزی که دوستش داری خوب نیستی، سخت است. خیلی سخت. پس مغز راه ساده‌تر را انتخاب می‌کند: توهم دانایی.

چرا مغز ما دوست دارد ما را گول بزند؟

شاید بپرسید چرا اصلاً چنین مکانیزم عجیبی در ما وجود دارد؟ آیا تکامل این‌قدر بی‌حوصله بوده که یک باگ به این بزرگی را در سیستم‌عامل مغز ما جا گذاشته؟ حقیقت این است که اثر دانینگ-کروگر فقط یک نمونه از ده‌ها سوگیری شناختی است که مغز ما برای ساده‌سازی دنیا و صرفه‌جویی در انرژی از آن‌ها استفاده می‌کند. مغز ما برای بقا طراحی شده، نه لزوماً برای درک حقیقت محض.

گاهی اوقات، کمی اعتماد به نفس کاذب برای شروع یک کار جدید لازم است. اگر قرار بود قبل از برداشتن اولین قدم، از تمام سختی‌ها و پیچیدگی‌های مسیر آگاه باشیم، شاید هرگز جرئت نمی‌کردیم هیچ کاری را شروع کنیم. آن اعتمادبه‌نفس اولیه، مثل سوخت موشکی است که ما را از سکوی پرتاب بلند می‌کند. مشکل زمانی شروع می‌شود که فراموش می‌کنیم این فقط سوخت اولیه بوده و برای ادامه مسیر به چیزهای بیشتری نیاز داریم.

به‌علاوه، فرهنگ هم بی‌تأثیر نیست. در فرهنگی که «ندانستن» اغلب معادل «ضعف» تلقی می‌شود و همه سعی می‌کنند در هر بحثی یک نظر قطعی داشته باشند، اعتراف به جهل شجاعت می‌خواهد. از تعارف‌های روزمره که در آن همه دکتر و مهندس هستند گرفته تا بحث‌های جدی‌تر، ما برای «دانستن» پاداش می‌گیریم، نه برای «پرسیدن».

فرود از قله: آیا راه نجاتی هست؟

خب، تا اینجا به اندازه کافی غر زدیم و از تاریکی‌های ذهن انسان گفتیم. آیا راهی برای فرار از این چرخه وجود دارد؟ بله، اما ساده نیست. خبر خوب این است که با افزایش دانش و مهارت، افراد کم‌کم از آن قله پایین می‌آیند و وارد «دره ناامیدی» می‌شوند. اینجاست که فرد متوجه می‌شود چقدر چیزها هست که نمی‌داند. دردناک است، اما نقطه شروع رشد واقعی همین‌جاست.

سقراط قرن‌ها پیش گفته بود: «تنها حکمت واقعی در این است که بدانی هیچ نمی‌دانی.» این جمله کلید اصلی ماجراست. فرود از قله حماقت با چند قدم ساده شروع می‌شود:

همیشه به خودتان شک کنید: نه شک فلج‌کننده، بلکه شک سازنده. قبل از اینکه با قاطعیت نظر بدهید، از خودتان بپرسید: «آیا واقعاً به اندازه کافی در این مورد می‌دانم؟ منبع اطلاعات من چیست؟»

دنبال بازخورد باشید، حتی اگر دردناک باشد: از افرادی که می‌دانید در آن حوزه متخصص هستند، نظر بخواهید. وقتی دوستم به من گفت ساختار نوشته‌هایم شلخته است، باید به جای عصبانیت، از او می‌پرسیدم: «چطور می‌توانم بهترش کنم؟»

یادگیری را متوقف نکنید: هرچه بیشتر یاد می‌گیرید، بیشتر متوجه عمق نادانی خود می‌شوید. این نشانه خوبی است. این یعنی شما در حال حرکت به سمت «فلات پایداری» و کسب تخصص واقعی هستید.

راحت بگویید «نمی‌دانم»: این جمله نه نشانه ضعف، که نشانه قدرت و خودآگاهی است. جدی می‌گویم، امتحانش کنید. حس رهایی‌بخش و خوبی دارد.

در نهایت، این سفر از قله حماقت به دره ناامیدی و سپس به سمت فلات دانایی، یک سفر دائمی است. همه ما در زمینه‌های مختلفی در نقاط متفاوتی از این نقشه قرار داریم. کسی که در یک حوزه متخصص است، ممکن است در حوزه‌ای دیگر بر فراز قله حماقت در حال خوش‌گذرانی باشد. مهم این است که از وجود این نقشه آگاه باشیم و هرچند وقت یک‌بار، موقعیت خودمان را روی آن چک کنیم.

پس دفعه بعد که در یک بحث داغ، با فردی مواجه شدید که با اعتمادبه‌نفسی عجیب از موضوعی بی‌ربط دفاع می‌کند، لبخند بزنید. شاید او در حال لذت بردن از منظره روی قله حماقت است. همه ما گاهی به آن بالا سفر کرده‌ایم. مهم این است که بلیط برگشت را فراموش نکنیم. این کلنجار رفتن با اثر دانینگ-کروگر و تلاش برای رسیدن به خودآگاهی واقعی، شاید یکی از انسانی‌ترین تلاش‌های ما باشد؛ تلاشی برای فراتر رفتن از توهم اعتماد به نفس کاذب و پذیرش این حقیقت که همیشه، همیشه چیزهای بیشتری برای یادگرفتن وجود دارد.

حالا شما بگویید. آخرین باری که خودتان را روی آن قله پیدا کردید کی بود؟ یا شاید تجربه‌ای از دیگران دارید که می‌خواهید به اشتراک بگذارید؟ در بخش نظرات برایم بنویسید. راستش را بخواهید، شنیدن داستان‌های شما همیشه از خواندن تئوری‌های خشک جذاب‌تر است.

آخرین دیدگاه ها

هنوز نظری درج نشده است. شما اولین نفر باشید.

ثبت دیدگاه شما

نظر خود را درباره این مطلب بنویسید.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *